روایت شما؛ اگر جهالت ما را به بهشت میبرد نمیخواهیم به بهشت برویم
نخستین لحظهای که مکتوب وزارت تحصیلات عالی حکومت افغانستان را دیدم، با تمام وجودم ناامید شدم. آنها در این مکتوب به صراحت بیان کردند که آغاز دروس دانشگاههای دولتی و خصوصی تا امر ثانی به تعلیق در آورده شده است. هرگز نمیتوانم احساس آن لحظهام را بیان کنم. لحظهای که با تمام وجود احساس کردم تمام آنچه که تاکنون ساختهام به یک باره نابود شده است. از خودم پرسیدم آیا نتیجهی تمام آن تلاشهای خستگی ناپذیر و شبانه روزیام همین بود؟
بدون آنکه به رویاهایم دست یابم دوباره خانهنشین شدم؟
هزاران سوالی که برای هیچ یک پاسخی نداشتم. هنوز باورم نمیشود که با یک مکتوب یک ملت را عزادار ساختند. نیمی از جمعیت افغانستان زنده زنده دفن شدند. مسلماً من تنها نیستم که آرزو و امیدهایم نابود شده است اما این موضوع هرگز نمیتواند نفس قضیه را تغییر دهد. دردی که در حقیقت میلیونها دختر و زن فقط بخاطر جنسیتشان دارند تجربه میکنند. آه میکشم و گلویم پُر از بغض میشود.
به روزگاری میاندیشم که شبها تا صبح بیدار بودم. خودم را برای آزمون سرنوشت ساز کانکور آماده میکردم. به تلاشهایم فکر میکنم به اینکه چه سختیهایی را پشت سر گذراندم. شبهای که تا نیمههای آن درس میخواندم. خواب ورود به دانشگاه را میدیدم. مشکلات اقتصادی، تلاشهای شبانه روزی، خاطرات و لحظات تلخ و شیرین؛ همه را سپری کردم.
هنگامی که در سال ۱۳۹۹ از مکتب فارغ شدم امید و آرزوی ورود به دانشگاه را داشتم. روزهای پایانی سال ۱۴۰۰ بود که در نهایت نتایج اعلان شد. توانستم آزمون کانکور را موفقانه سپری کنم و به رشتهی دلخواه ام «حقوق و علوم سیاسی» قبول شوم. برای تک تک آن شبها و روزهایی که زحمت کشیدم خوشحال شدم. زیرا نتیجه آن چیزی بود که میخواستم. آزمون کانکور را در زمان جمهوریت سپری کردم. نتایج اما در زمان حکومت فعلی اعلان شد. حکومت فعلی با ورودش تمام مکاتب را به روی دختران بست. با گذشت هر روز محدودیتها بیشتر شد. هنگامی که نتایجمان اعلان شد امیدوار شدم که میتوانم به دانشگاه بروم و آیندهی خوبی را برایم بسازم.
آیندهای که خیلی قبلها در ذهنم ساخته بودم اش. اکنون اما دانشگاهها نیز بسته شد. امید و آرزوهایی که تمام این سالها در ذهنم پروراندم همه به یک باره نابود شد. اکنون من چون هزاران دختر دانشجوی دیگر ناامید و خسته هستم. در سرزمین خودم، در زادگاه خودم همانند یک فردی زندگی میکنم که گویا هرگز به این جغرافیا تعلق ندارد و از هیچ حقوقی برخوردار نیست.