فاطمه اختر؛ بانوی توانا در سرایندگی
خانم فاطمه اختر درسال ۱۳۴۴هجری شمسی درشهر کهنه هرات چشم گشوده است، دورهی کودکیش را در هرات و بادغیس سپری کرد. قبل از شروع مکتب تا ختم صنف چهارم نظر به رسم اجدادیش به مسجد خانهگی رفت و خواندن زبان دری و قرائت قرآن و دیگر کتب مذهبی و کتب شعر، از جمله، دیوان حافظ وهم چنان خطاطی را در آنجا فراگرفت. نخستین چیزی که تحیر او را برانگیخت، شعر بود. روزیکه درسی از پنج کتاب را فراگرفت:
این سطر،
(کریما ببخشای برحال ما) او را مجذوب و شیفتهی نظم و قافیه ساخت. از همان آوان کودکی سرگرم دنیای عجیب شعر شد. چنانچه این اشتغال ذهنی را تا امروز با خود دارد و از همهچیز برایش بیشتر لذتبخش است. پس از گذراندن صنف چهارم ابتدایی به کابل کوچیدند و تا خروج از کشور درسال ۱۳۶۳هجری شمسی در شهر کابل زندگی کرد.
بلند پردازی و اشتیاق در فعالیتهای اجتماعی برایش به عنوان «زن» این زمینه را برایش میسر ساخت تا خلاقیت هنری در سن هژده سالگی در وی جوانه زند. آغاز کار شاعری او بعد از فراغت ازدورهی لیسه بود که جسته وگریخته نوشتههایش در نشرات آن زمان در کابل به چاپ میرسید.
خانم فاطمه اختر در سال ۱۳۵۱ خورشیدی در اولین و آخرین مسابقهی دختران شایستهی افغان که از طرف مجله ژوندون به ابتکار خانم شکریه رعد طرح و برگذار گردید، اشتراک کرد و دریافت که حضور در صحنه زندگی اجتماعی کاری است که جرأت و درایت میخواهد. این موضوع به او نیروی دیگری بخشید، ساحهی دید وی گسترش بیشتری پیدا کرد و به کمک دوستان به آثار نویسندگان و شاعران آشنایی بیشتر حاصل نمود. یکنوع استقلال در ابراز خویشتن و بیان عواطف در وی پدیدار گشت، گرچه مصروفیتهای زندگی خصوصی مجال زیادی برایش نمیداد که در کار شاعری پیگیری لازم را داشتهباشد ولی در هر زمانیکه نوشته است، یک نوع رنج را بازگو کرده است، با گوشت و پوست خود آن را احساس نموده است و بدین باورمند گردید که شعر ابزار نیرومند و درعین حال اثر بخشی است که توسط آن میتوان در فضای بیکرانهی تخیل و تفکر جولان کرد و از این راه دامنهی آزادی و انسانیت انسان را گسترش بخشید.
در درازای تاریخ ادبیات پارسی_دری زنان زیادی در راه سرایش شعر طبع آزمودهاند، ولی احساس نمیشود که شاعران زن به مثابهی یک روند، هویت مستقل خویش را ثبت برگهای تاریخ کرده باشند. درحالیکه تخیل زنانه شعر را رنگ و لطف دیگری میبخشد و میدانیم که زن دنیای بیرون را طوری دیگر میبیند. در زمان کنونی و در آینده چیزی که در شعر تازگی خواهد داشت، ایناست که زنان شاعر ما، آنچه را که خود احساس و قضاوت میکنند، بنویسند؛ یعنیکه شعر زنانه، شعری است که توأم باشد با قوت کلام و آزادگی در ابراز اندیشهها و برداشتهای امروزین.
شاعر امروز علاوه برقدرت بیان و پختگی کلام باید القاگر اندیشه هم باشد به نظر فاطمه اختر کلام اگر در خدمت اندیشه و زیبایشناسی نو قرار نگیرد، راه به جای نخواهد برد. ما در دور فروریزی قالبها و اسلوبهای کهن زندگی میکنیم. به گمان وی در این مرحله است که کارنامهها و کارمایههای ما پلی خواهد شد و سخن آیندگان از آن عبور خواهد کرد. پس چه بهتر که این پل از نگاه لفظ و معنا هرچه استوارتر وسزاوازتر ساخته شود. او در زمینهی سرایش چنین بیان میدارد: من از پیدایش تجارب نوین و نحوهی سرایش متفاوت هراس ندارم و میدانم که تنها ممارست و کار مداوم است که اثر هنری را به پختگی میرساند.
انکار زن و حقوق مساوی او با مرد انکار زیبایی و حیات وطبیعت است. ازچندین نگاه حضور زن و مرد تعادل را در خلقت به بار میآورد که خودش نظم است، خودش شعر است. پس اگر زنان شاعر ما عطوفت زنانه و تفکر اکنونی خویش را مضمون اشعار خود میسازد، خودبخود در مسیر توسعهی آزادی و انسان، که هر دو منبع روشن زیبای اند، گام برداشته اند.
خانم فاطمه اختر خود را شاعر کم کار معرفی میدارد که در کارهای هنریاش فاصلههای طولانی وجود دارد و علت آن را هم زن بودنش تلقی نموده است و او اکنون در یک جامعه با پیشینه شرقی و سرپرستی سه طفل در جهان پر از آوارگی، مسوولیتهای بزرگی را روی شانههایش احساس مینماید. روی همین دلیل از کارهای هنری فاصله میگیرد ولی عشقی بزرگ به شعر دارد و همیشه به آن رجوع میکند.
بخش کارهای اولی که خانم اختر در کابل داشت متاسفانه به علت جنگها از بین رفت، که تجارب اولش در شعر بوده است. در دوران هجرت و اقامت وی در هند نوشتههایش در مطبوعات آن زمان افغانهای مهاجر در هند به نشر رسید؛ همچنان کتاب تحت نام از «خطبه تا خروج» که کار مشترکی از فاطمه و دیگر شاعران میباشد به چاپ رسیده است . مجموعهی دوبیتیهای وی بهنام «شفق ازموج دریا میزند سر» و مجموعه دیگر بهنام «کاکل کوه» مشترکاً با شاعر هموطن «افغان» از طرف کانون فرهنگ مجاهد در هندوستان به همان سالهای آوارگی به چاپ رسیده است.
خانم فاطمه اختر در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی از رشتهای حقوق وعلوم سیاسی از دانشگاه کابل فارغ گردید و تا خروج از کشور در ارگانهای عدلی و قضایی کابل مشغول به کار بود.
او پس از سپری کردن سختیها و مشکلات نخستین، آوارگی در کشورهای پاکستان، ایران و هند اکنون با خانوادهاش در کانادا بسر میبرد، او در همهی این مدتها به آرزوی این بسر میبرد که روزی بتواند به شکل مداوم تمام وقتش را صرف احساس و اندیشه در دنیای شورانگیز شعر نماید.
او به تفاوتها احترام گذاشته و به شعر عشق ميورزد. ممارست و كار مداوم را يگانه وسيله برای به پختگي رسيدن كار هنري ميداند.
خانم اختر میگوید که کتله بشری از دردهای مشابه رنج میبرند، سفر به من آموخت که درد انسان درد مشترک است که به اشکال گوناگون به انسان رو مینماید. زن اگر در جامعه ما از حقوق خود جبراً به وسیله طبقه حاکم محروم ساخته شده است، در جوامع پیشرفته نیز نظام سرمایهداری این محرومیت را بر آنان تحمیل میکند. ولی بهخاطر بهتر بودن زیست در این جوامع ، زشتی آن با بیحقوقی زن جامعه ما اصلاً قابل مقایسه نیست. خوب میدانم که در این برهه زمانی زن بودن مسووولیت خطیری است و شاعر زن بودن مسوولیت خطیرتری؛ که آرزو میکنم بتوانم از عهده آن برآیم.
فاطمه اختر افتخار مديريت و رياست «كانون فرهنگي يسنا» یا «كاروان شعر تورانتو» را از چندين سال به اینسو دارد.
كاروان شعر كه نمادی است از عشق به فرهنگ و ادب ، مثالی از همدلی و همت و پايداری و ستون پايداری است كه چتری استوار براي دور هم جمع شدن شاعران و نويسندگان دور از ديار را فراهم آورده است.
در مجموع وی دارای ۳۰ مجموعهی شعر است که چند مجموعه آن مانند «موج دریا» و «کاکل کوه» در هندوستان چاپ و چندین مجموعهی دیگر در کانادا به چاپ رسیدهاست.
و همچنین فاطمه اختر مقالات و نوشتههای زيادی در زمينهی معرفی، بررسی و نقد شعر دارد، كه بيشتر در نشستهای كاروان شعر به خوانش گرفته است.
فاطمه اختر چنانكه در اشعارش پيدا است به قوت كلام و آزادگی در ابراز انديشه و برداشت های نو باورمند است .
نمونهی از اشعار خانم اختر :
عمر کوتاه
سنگینی حادثه را از زمین برگیرید
که علف قد بکشد
بگذارید بغض زمین بترکد
و آتش بازی گلها
رنگین کمانی زیبا بیآفریند
کوتاهی زندگی را
با بلندای رنج اندازه گرفتم
ای وای
چقدر به اندوه بدهکاریم
شعلهی قامت
جذبهی تار و شرنگ زنگ بود
دل نوار آميزش هر رنگ بود
گردش چشم و خرام گردنش
چون طلسم عود و سحر چنگ بود
شعلهی قامت زده نقبی به شب
لرزشی در پيکرش ز آهنگ بود
بر گشودن بازوان دلفريب
بر شگفتن غنچهی دل تنگ بود
قلب سنگی زمين در زير پايش
ذوب آن ضرب پر از آهنگ بود
با نسيم دلکش چنگ و رباب
ساقهی اندام او اونگ بود
چرخش مويش گذار رود ابر
از رخ خورشيدی بی آژنگ بود
موج موج دامن رنگينه اش
جوشش چشمه ز قلب سنگ بود
نویسنده: قدسیه امینی