خالده خرسند؛ نویسنده و صدای رساِ زنان علیه بیعدالتی
نویسنده، فعال حقوق بشر و مدافع حقوق زنان است. خالده خرسند نام دارد. از پدر هراتی و مادر کابلی، در کابل به دنیا آمد. آموزشهای ابتدایی را در کابل و دوره لیسه را در هرات فراگرفت. میگوید چون به نویسندگی عشق میورزید، برای تحصیلاتعالی رشتهِ زبان و ادبیات فارسی را برگزید. خالده به کتاب و ادبیات عشق میورزد و این دو را جز لاینکف زندگیاش میپندارد. در سال ۱۳۸۹ از دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه هرات فارغ شد.
خالده، عضو فعال انجمن ادبی هرات بود و در حلقههای فرهنگی و نشستهای آنان شرکت میکرد.
خالده مدتی با رادیوی بیبیسی همکاری داشت. خبر بازگشایی مکاتب در هرات، با صدای خرسند پخش گردید. میگوید، هیجان ناشی از تهیه خبر بازگشایی مکاتب، یکی از بهترین خاطرات زندگیاش است.
سپس، با گروهی از خبرنگاران، نهادی را به نام «خانهی ژورنالیستان» بنیاد گذاشت. این نهاد به کانون گفتگوهای مهم فرهنگی در هرات مبدل شد. خرسند، مرکز فرهنگی دیگری را به نام «بنیاد اندیشههای جوان» پایهگذاری کرد. این نهاد، در راستای انکشاف امور اجتماعی، آموزشی و فرهنگی جوانان فعالیت میکرد.
خالده، نخستین سفرش به کابل را با شرکت در کنفرانس بزرگ جوانان افغانستان در سرتاسر جهان، موسوم به«کنفرانس صلح سویس» آغاز کرد. چندین سال با خبرگزاری پژواک کار کرد. در سال ۲۰۰۷ به حیث «مشاور شبکه جامعه مدنی و حقوق بشر» برگزیده شد. در این سمت، به دفاع از حقوقزنان پرداخت و یکی از رساترین صداها علیه بیعدالتی و خشونت علیه زنان بود.
سالها پس از ترجمههای محمود طرزی، موسس نشریه سراج الاخبار از رمانهای ژول ورن و اگزوایه و پس از نشر پنج نخستین رمانواره نویسندههای افغانستان گذشته بود که زنان نیز تلاش برای خامهزنی به این سبک ادبی را آغاز کردند.
تلاشهای نویسندههای چون محمد حسین پنجابی که داستان وارهای دنبالهداری را به نام جهاد اکبر را نوشت و نویسندههای چون عبدالقادر افندی که تصویر عبرت، غلام محیالدین انیس ندای طلبه معارف، مکالمات روحانی در خصوص حیات حقیقی نوشتهی سلطان محمد، مرتضی احمد محمد زایی به نام استقلال بولیوی که به زبان انگلیسی منتشر شد، نخستین اقدام در راستای داستاننویسی بود.
در این زمان و حتی تا دو دهه دیگر از زنان داستاننویس افغانستان خبری نبود، تا اینکه ماگه رحمانی پا به عرصه داستاننویسی گذاشت پس از وی رقیه ابوبکر بود که نخستین تجربههایش را در داستاننویسی آزمود و همینگونه رفته رفته راه برای نوشتن داستاننویسی برای زنان باز شد تا سپوژمی زریاب وارد داستاننویسی شد و توانست تحول اساسی در این راستا وارد کند.
داستاننویسی زنان تا با امروز با فراز و فرودهای زیادی همراه بوده است و در این همه مدت، زنان زیادی در این راه پا گذاشتهاند و پس کشیدهاند، اما با این همه هنوز هم هستند کسانی که دغدغه نوشتن دارد و مینویسند.
خالده خرسند در مورد آغاز داستاننویسی زنان در افغانستان چنین میگوید: خیلی دشوار و سنگین است که بتوان در فضای خالی از دغدغههای عمیق و با اصالت ادبی، در مورد یکی از غریبترین بخشهای ادبیات کشور، یعنی داستان، حرف زد و فکر کرد.
نوشتهها و داشتههای ما در تحلیل و بررسی تاریخچهای داستانی و حتی در حوزه نقد و نظر بر داستان، بسیار ناچیز، پراکنده و ناتوان است؛ چرا که در ذیل ادبیات شعری گسترده و گشن بیخ، تیغ باریک و نازک استقلال، فقط پنجاه سال پیش، داستان و داستاننویسی را از بدنهای شعر پارسی جدا کرد.
انتظارها بر این بود که کودک جدا افتاده، ولی مصمم داستان، بتواند راه مستقلاش را با سرعت و صلابت بپیماید تا حوزهای ادبی کشور شاهد انتقال قصهگویی و داستانسرایی گذشته در قالب داستان به معنای مدرن با تکنیکها و ترفندهای رمان و داستان غربی باشد. اگر از نخستین سیاهمشقهای داستانی چون جهاد اکبر و تصویر عبرت بگذریم، گام بلند داستان، در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه خورشیدی برداشته شد. رهنورد زریاب و سپوژمی زریاب شاید دو تن از بهترین داستاننویسان دورهای نامبرده هستند.
اگر قصهای نهچندان بلند سرگذشت داستان افغانستان را بخواهم کوتاه کنم، چون مجال و صلاحیت بررسی همهجانبه موجود نیست، میشود گفت که حرفوحدیث تازه در این حوزه کم است، داستاننویسان اندک و داستانوارهها و داستانهای نوشتهشده چندان قابل تأمل دقیق و موشکافانه نیست؛ و اما سهم زنان داستاننویس، در این مسیر کم رهرو، بسیار اندک و ناچیز است. اگر از کارها و نوشتههای یکی دوتنی چون سپوژمی زریاب و مریم محبوب بگذریم، داستان افغانستان خالی از حضور قابلاعتنا زنان است.
مرچ و نمک سیاستزدگی، سرگردانی، بیخیالی، رخوت و تنبلی نویسندگان را هم بر این وضعیت بپاشید تا دشواری کشف آثار ادبیای ناب و سوچه و دلخوشی به خلق آثار پرمایه را در فضای اینچنینی، بهتر دریابید. من حداقل، در این آشفتهبازار خطر نمیکنم و منتظر میمانم تا دو سه دهه از عمر داستانی قلمزنان داستاننویس این دوره بگذرد، آبها اگر بشود به آسیاب برگردد تا در فضای سالم ادبی تلاشها و نوشتهها را در بوتهای نقد و بررسی گذاشت. با این حال امید داستان زنان به قلم تعدادی از زنان داستاننویس خارج و داخل کشور، بسته است.
بانو خرسند در زمینه نوشتههایش چنین بیان می دارد:
مجموعهای داستانی مستقیم تردید (بهار ۱۳۸۹ هجری_ شمسی) در حقیقت فرصتی بود برای من تا بتوانم داستانهای را که در طول سالهای گذشته نوشته بودم، در یک مجموعه گرد هم بیاورم. ازجمله ای ده داستان کوتاه گردآمده در مجموعه، فقط دو داستان قبلا به نشر نرسیده بودند، متباقی همه در نشریههای خارج و داخل کشور بهویژه نشریه ادبی اورنگ هشتم، نشریه انجمن ادبی هرات، به نشر رسیده بودند. بعد از آن داستانهای کوتاهنوشتم و رمانهای نا تکمیل؛ اما تا حالا، بنا به دلایلی که کم بیش ریشه در فضای نامناسب فرهنگی و ادبی و وسواس خودم دارد، از نشر آنها سرباز زدهام.
خالده خرسند، نويسنده جوانی در هرات است. داستانهای او نه درباره خودسوزی زنان و دختران است و نه قصه تنهايیهای و نامرادیهای زنان هراتی.
قصههای خالده بيشتر به دغدغههای يک سطح بلندتر میپردازند؛ به تقلای زنان برای بهتر ديده شدن، به حس برابری طلبی و با نوعی تلميح و باز خوانی تاريخ، به ستايش توان زنان ميپردازند؛ از نوع ستايشهايی که در جنبش سوم جهانی فیمنیسم با آن سر و کار داريم.
به هر روی، داستانهای خالده با پرداختهای مختلف سعی در نشاندادن ظرفيتهای زنانه و نمايش لحن و زبان زنانه زندگی دارد؛ ديگر مساله در این رويکرد تهديد نابرابریهای جنسی نيست بلکه نشان دادن علايق و مسايل زنان است.
نويسنده کتاب مستقيم ترديد، نقابی به زمان نيز میزند تا نه بیعدالتی که برتری دايمی اما گفته نشده يا کتمان شده زنان را باز نمايی کند. شايد به همين خاطر هم هست که کتاب با بازنويسی داستان حسنک وزير شروع میشود. داستان شوق ديدار، روايت روانشناسانه بینظيری از دلبستگی و تقابل در جامعهای مثل افغانستان است. دختری که منتظر مرديست و جراحت اين انتظار را تنها خاک گرم میتوانسته التيام ببخشد.
بهترين داستان کتاب، همان داستان مستقيم ترديد است که نام کتاب نيز از آن گرفته شده است.
خالده خرسند، در حال نویسندگی و خلق آثاریست که انرژی و روحیهای هستند در مقابل آنانی که استعداد دارند و اما از ایجاد چنین کاریهای هراس دارند.
قسمتی از داستان بانو خرسند: «به سمت آفتاب آغوشت را باز کردی و نفس عميقی کشيدی. دستهای بزرگی دور کمرت حلقه شد:(صبحانه آمده است؟) و تو به اين فکر میکنی که بايد به آدم شکست خوردهای مثل او لبخند بزنی…»
نویسنده: قدسیه امینی