اخبار گوهرشادزن و ادبیاتمقالات

بازتاب آزادی و اسارتِ زنان در شعر معاصر افغانستان

نوشتن از وضعیت و اسارت بانوان افغانستان سخت بوده و محدودیت‌های کنونی سخت‌تر کرده است. زیرا از دیر زمانی‌ است که بانوان افغانستانی همواره با محرومیت‌‌های حقوقی روبه‌رو بوده است. نویسنده‌های داخلی و بیرونی هر از گاهی در این راستا قلم‌زده است که در قالب متن‌ خیلی صریحانه وضعیت بانوان را بیان کرده است. از سویی هم نویسنده‌های افغانستانی همواره تلاش نموده‌ است تا وضعیت ناگوار اجتماعی و زنان افغانستان را به بهترین شکل ممکن انعکاس دهد. اما در این میان شاعران نقش برجسته‌تری را ایفا نموده است. پرداختن به مسأله‌ی آزادی زنان به وسیله‌ی شاعران افغانستان به اوج خود رسیده است. با توجه به شعرهای شاعران دوره‌ی مقاومت و پسامقاومت این نکته را به خوبی در می‌یابیم که بنیادگرایان افغان چه در زمان جهاد علیه روس‌ها و چه در زمان جنگ‌های داخلی، همه حقوق و آزادی‌های زنان را در عرصه اجتماع، فرهنگ و سیاست سلب کرده بودند و این سلب آزادی زنان در زمان سیاه حکومت سرپرست، در نهایت خشونت و بی‌رحمی بروز می‌یابد. در این زمینه بسیاری از شاعران فارسی‌گوی افغانستانی، در داخل و خارج از افغانستان در خصوص مسایل زنان و آزادی‌های آنان اشعار قابل توجهی سروده‌اند.

به‌طور نمونه؛ شریف سعیدی یکی از شاعران برجسته‌ی معاصر افغانستان است که درد زنان را به زبان شعر فریاد نموده است. وی وضعیت و روزگار زنان را در افغانستان به صورت تلویحی به روزگاری سیاه تشبیه نموده است. شب که در زبان و ادبیات فارسی نماد بدروزی و سیه‌روزی است، سعیدی در شعرش از استفاده‌ی این واژه برای انعکاس‌دادن وضعیت جاری افغانستان و وضع محدودیت‌ها علیه زنان بهره جسته است.

هم‌چنین وی در اشعار خود زنان را تحریک می‌کند که باید برای به‌دست‌آوردن آزادی و گرفتن حق خویش تلاش نموده تا حقوق آن‌ها بیشتر از این سلب  نشود.

بخوان بانو!

شب است، داد بزن بانو! سکوت سردِ سترون چیست؟

«صدا، صداست که می‌ماند» دلیل حنجره بستن چیست؟

سرود شعله‌ی دلتنگی، ز چشم‌های تو می‌جوشد!

گلوی تلخ تو می‌داند که طعم بغض شکستن چیست؟

تمام پنجره‌هایت کور، میان گورِ خودت ماندی!

و هیچ‌گاه نفهمیدی فروغ، آینه، روزن چیست؟

شب است با نخ آوازت، بدوز پرچم عصیان را!

و گرنه ماندن و پوسیدن کنار رشته و سوزن چیست؟

تمام منطق اینان را، که بر غرور تو می‌خندند!

شکافتم و نفهمیدم، که پیش منطق‌شان، زن چیست؟

هوای تازه و بارانی، میان باغچه، می‌پیچد

در این بهار شکوفایی، دلیل پنجره بستن چیست؟

(شریف سعیدی)

از سوی دیگر شاعر وطن‌گرا و مطرح افغانستان در عرصه اجتماع، فرهنگ و ادبیات فارسی (قهار عاصی) نیز در اشعارش از وضعیت بانوان در افغانستان گلایه داشته و از نبود آزادی زنان، محدودیت‌های اجتماعی و خانوادگی و… یاد می‌کند.

او در اشعارش واضح می‌سازد که در این عصر قهقراگرایی گروه‌های مستبد، زنان نمی‌تواند با درخت‌های پیش خانه‌ی شان نگریسته و با خود درد دل کند. وی با ابراز هم‌دلی و هم‌دردی با زنان محصور شده‌ی افغانستان، زبان گلایه‌ی خویش را در قالب شعر به شکوه سر می‌دهد.

روز با آیینه‌ای

شب با گل وحشی

و رویای یک باغچه رویایی

 عشق را

جلوه می‌آرایی

نازنین!

 چقدر تنهایی!

 گفتنی‌هایت را

 حتی

 با درخت دم دروازه‌ی تان

 گفته می‌نتوانی…

نازنینا!

 چقدر تنهایی!

(قهار عاصی)

عاصی عاشق و دل‌باخته‌ی آزادی است. او آزادی را به مثابه‌ی مادر دانسته و از تمام اشعار وی واژه‌ی آزادی زوزه می‌کشد. او در نمونه‌ی شعر خود آزادی را به آب تشبیه نموده و انسان‌ها را تشنه‌گانِ می‌داند که برای به‌دست‌آوردن آزادی همانند به‌دست‌آوردن آب، باید فکر کنند.

به تو می‌اندیشم آزادی!

مثل قویی که به جفتش

مثل تشنه که به آب

به تو می‌اندیشم…

ای آزادی!…

 به تو می‌اندیشم

به تو ای باغچه بستر بسیار شهید

ای مادر!

 (قهار عاصی)

شاعری دیگری (پرتو نادری) که از مردسالاری و برخورد قبیح مردانه علیه زنان شکایت دارد و حاکمیت تنگ‌عرف، عنعنات ناپسند، آداب و رسوم نابجا باعث‌ تنگنا قراردادن و دست و پاگیری برای زنان شده است؛ او در اشعار خود بیان می‌کند؛ مردمی که در جامعه و مخصوصاً بر زنان سایه افکنده، وضعیت جاری اجتماعی بازگوکننده‌ی آلام و مصائب بر زنان و دختران این سرزمین است.

بامدادی با پدرم رفتم

تا گل‌دسته اندوهی را

که در چشم‌هایم شگفته بود

بر مزار مادرم بیفشانم

فریاد برآوردم

مادر!

مادر! 

مادر!

در سکوت چشم‌های پدرم خواندم

بیچاره زن

هنوز از پدرم می‌ترسید

(پرتو نادری)

یکی از نکات دیگری که دامن‌گیر و مانع آزادی زنان و رسیدن به جای‌گاه انسانی آن‌هاست، عرف و عادات و سنت‌های ناپسند در جوامع اسلامی است. در جامعه سنتی افغانستان نیز زنان همیشه از این سنت‌های تحجرآمیز رنج می‌بردند، فرصت ادامه‌ی تحصیل و سوادآموزی را نداشتند و نمی‌توانستند هم‌پای مردان در فعالیت‌های اجتماعی مشارکت کنند. متأسفانه با روی‌کارآمدن حکومت سرپرست این وضعیت تشدید یافته و زنان را بدتر از قبل در اسارت گرفته‌اند. هر روز محدودیت‌های تازه‌ی در قبال آن‌ها وضع نموده و آن‌ها را از فعالیت‌های اجتماعی و حق مسلم آنان که آموزش است؛ دور می‌سازد. 

یکی از شاعرانی که در باره‌ی آزادی و حقوق زنان بیشتر سخن گفته، خلیل‌الله خلیلی است. از اشعار وی برداشت می‌شود که استاد خلیلی به زنان توجه ویژه‌ای داشته و خواستار تغییر شرایط زندگی زنان بوده است. او در اشعارش خطاب به زنان می‌گوید: « پیشینان گذشتند و تاریخی با عظمت و پر افتخار به جا گذاشتند. اکنون وقت آن فرا رسیده که باید بر آن طرح نو افکند. هیچ جا مشعل دین را فرو مگذارید. پرده‌ی اوهام را از میان بردارید و نگین دین را از نقش خرافات پاک کنید. از دین خداوند و آیین پیامبر به دور از خرافات و اوهام پیروی کنید.» خلیلی بر این باور است که برداشتن روبند و پیچه، هیچ منافاتی با دین‌داری ندارد.

همچنان آمنه سلیمی شاعر جوان افغانستانی نیز در اشعار خود از درد و رنج زنان حکایت می‌کند. وی وضعیت جاری افغانستان را چهارراهی مرگ دانسته و جاده‌ها، کوچه‌ها، مکاتب و… جاها را منع حضور می‌داند. این شعر خانم سلیمی؛ شعری به‌روز بوده که درد و رنج بانوان افغانستان را در دو سال‌ اخیر روایت می‌کند. از زمان به قدرت رسیدن حکومت سرپرست در افغانستان بانوان این مرز و بوم در چهار دیواری‌ها محصور و حق حضور در فعالیت‌های اجتماعی و مکاتب را ندارد که این موضوع را خانم سلیمی در شعر خویش بازتاب داده است. «در سرزمینت زنده در آغوش گور استی»

از چهار راهِ مرگ در حال عبور استی

 از کوچه، جاده، مدرسه منعِ حضور استی

 عمریست در رویای فردای ظهور استی

 ببرِ به‌ دام‌افتاده‌ی غرق غرور استی

 در سرزمینت زنده در آغوش گور استی

آیینه‌یی را سوی گیسویت نمی‌آری

دستی به اندوهِ سر و رویت نمی‌آری

می‌رنجی و اخمی به ابرویت نمی‌آری

دور همه می‌گردی و از خویش دور استی

در سرزمینت زنده در آغوش گور استی

بس غصه خوردی مزه‌ی نان را نمی‌فهمی

خشکیده‌یی و لمس باران را نمی‌فهمی

ای آن که تسلیمی و عصیان را نمی‌فهمی

با روزهای تلخ و تکراری چطور استی؟!

در سرزمینت زنده در آغوش گور استی

تا استخوان‌هایت اثر کرده است چاقویت

هر لحظه بوده مرگ تدریجی دم رویت

دین، خانواده، جامعه-بن بست هر سویت

همواره در چنگ و دهان مار و مور استی

در سرزمینت زنده در آغوش گور استی

درد درشت چشم‌هایت را نمی‌خوانند

می‌خوانی و قدر صدایت را نمی‌دانند

در هیچ‌جایی رد پایت را نمی‌مانند

در سرخط اخبار لیکن،نامرور استی

در سرزمینت زنده در آغوش گور استی

تا سرکشیدی سر زدندت آسیا کردند

با مکر، روز و روزگارت را سیاه کردند

از روز اول تا به آخر ادعا کردند

حالا برای لقمه‌کردن در تنور استی

در سرزمینت زنده در آغوش گور استی

خورشیدی و در دامن ابری صبور استی

در قعر شب‌های سیاه دریای نور استی

“خورشید پشت ابرها پنهان نمی‌ماند”

چشم امید سرزمین سوت و کور استی

در قعر شب‌های سیاه دریای نور استی

(آمنه سیلمی»

نونیسنده: محمدرضا رامز

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا