شهرزاد فکرت، نگینی از تبار لاجوردان
شهرزاد فکرت معروف به «نگین بدخش» در ماه دلو ۱۳۵۶ خورشیدی در گذر محکمه شهر فیضآباد، مرکز ولایت بدخشان در یک خانوادهی علمدوست و روشنفکر چشم به جهان گشود.
وی تحصیلات خود را در لیسه مخفی بدخشی در فیضاباد به اتمام رسانیده و در سال ۱۳۷۵ خ. با سپری نمودن امتحان کانکور وارد دانشگاه کابل شد.
وی با تشویق پدرش به شعر و نویسندگی رو آورده و شعر در احساس وی جوانه زدند که نخستین سرودههای خویش را با تصحیح و مشوره پدر شاعرش در دید عام قرار داده و طنین ادب و فرهنگ را در وجود خود حس نمودند.
پدر وی زندهياد عبدالغنی فکرت، استاد زبان و ادبیات با فنون بلاغت آشنایی کامل داشته و شهرزاد را در راستایی سرودن اشعار و تنظیم اختیارات شاعری در شعر کمک و راهنمایی زیادی را نمودهاند.
همچنین مادرش استاد ریاضی او را آموخت که در محاسبه با لحظههای زندگی قاعدههای زمان را با ژرفنگری پشت سر گذارد و مجهولها را دریابد. چوکاتهای مثلث، مربع، مستطیل را با زاویههای دقیق “حاده” و “قایمه” و “منفرجه” … بشناسد و “کره” مدور حیات را در هر “سه صد و شصت درجه” با “سه صد و شصت و پنج روز و شش ساعت” یک سال در فصلهای چهارگانه آمیزش دهد.
بانو فکرت در چنین محیط پر از مهر و محبت جوانه زده و شروع به آموزش نمود تا اینکه روزنههای جدید علمی را در وجود خود حس نموده و قلم به دست گرفت. وی پانزده سالهگی احساسات نوجوانانه اش را در مرواریدهای واژه روی کاغذ گذاشت. او که خودش دوران مکتب را با موفقیت سپری نموده و به دریچه جدید از علم و آگاهی رسیده بود؛ چنین میگوید:
« ۱۵- ۱۶ سال داشتم که اولین تجربههای نوشتن را از آوای آبشاران الهام گرفتم، در آغاز به شکل کوتاهههای بودند که آهسته آهسته بلند شدند و شکل شعر سپید را به خود گرفتند. در این اواخر بیشتر به شعرهای موزون و به طور خاص به چارانه سرایی روی آوردهام که بیشتر در وزنهای دوبیتی و رباعی اند. گاهی اوقات هم موضوعات آن از مسایل روز و بهخصوص مشکلات زنان در کشور سنتی خودمان متأثر میباشد. اما بعضی از شعرهایم با اسم مستعار( نگین بدخش) در شبکه اینترنیتی، وبسایت خراسان زمین توفیق نشر یافتهاند. مکتب را در لیسه مخفی بدخشی در فیض آباد به اتمام رساندم و در سال ۱۳۷۵ هجری شمسی بعد از امتحان کانکور به دانشگاه طبّ اطفالِ دانشگاه دولتی ِ کابل راه یافتم که با روی کار آمدن رژیم حکومت سرپرست فعلی در دوره قبلی، ناتمام ماند و همان سال مجبور به مهاجرت شدم.»
شهرزاد فکرت که اکنون در کشور آلمان زندگی میکند، تحصیلات عالی خویش را در رشته اداره و مدیریت به آموخته است.
بانو فکرت در حوزه ادبیات یک شخص با نام و نشان بوده و یکی از نامآورترین اشخاص در حوزه شعر است.
نمونه کلام:
من از دیدار آخر در کنار رود میترسم
من از رفتن من از دوری من از بدرود میترسم
من از حسِ غریبی که درون سینه میسوزد
من از دلبستهگیهایم به یک موجود میترسم
من از آشفته بازاری که احساس است نامِ او
پر از دلتنگی و وسواس و رویا بود میترسم
من از سر کردن شبهای پاییزی بدون او
که یکدم خاطر من را نمیآسود میترسم
من از شعر و غزلهایم که ماندهلای این صفحه
و از ناگفتههایی که کسی نشنود میترسم
من از لرزیدن دستانش هنگامِ خداحافظ
و از برقی که در چشمانِ او کم بود میترسم
من از رویای عشقی که به کابوسی مبدل شد
و آن بغضی که پنهانی مرا فرسود میترسم
«مام وطن»
در چهره ات لبخند را پیدا نمیبینم چرا
گویی که غم انباشته از شش جهت قلب ترا
“آن” در تلاش خویشتن، بیراهه را پیمود و رفت
“این” نیز دارد اختلاف یا رب تودانی ماجرا
اسلام اگر باشد هدف، هرگونه حرفی بر طرف
در صلح خیر ما بود از همدیگر دوری چرا
حد وسط را در میان آری به مفت و بیگمان
شاید توازن را دهی میدان در ماتم سرا
ای مام دیرین ای وطن اسلاف و اخلافت ببین
آیا به منزل میرسی، چون طی کنی این راه را
“دیوانۀ” با های و هوی، قلب ترا آزرده است
داری قبول خاطرت فرزند بدکردار را؟
انگشت ششم را ببر، هر چند رنجت میدهد
با “خشم” از خود دورکن این زخم ناهموار را
تا راه صلح و آشتی هموار گردد در وطن
موقع نیابد هر خسی بر پا کند آزار را
مردم به کارخویشتن سرگرم بیبیم و هراس
باشند باشی سربلند، طرفی ببند این کار را
بیگانه هرگز سود تو ترجیح به نفع خود نداد
دیدی تو در این راستا خوب و بد بسیار را
باهم برابرزندگی دور از تعصب چون خوش است
باری به دنیا ده نشان، زیست برادروار را
“کُل” تو باشد مصلحت در مقطع امروزیت
“فکرت” از این گلشننما بیرون همه این خار را
آثار:
- سمفونی بلند بهار
- نگینی از تبار لاجوردان
- یک اثر دیگر که آماده چاپ است و هنوز منتشر نشده است.
نویسنده: محمدرضا رامز