زن و ادبیات

درنگی بر محتوای اشعار نادیا انجمن

جایگاه اجتماعی و مقام زن درون‌مایه‌ی اصلی اشعار نادیا انجمن را شکل می‌دهد. این سخن‌سرای هریوا نشین در عمر کم خویش توانست که درد و محدودیت‌های وضع شده بر زنان را درک کند. الم‌ها و اندوه‌های که خواسته و ناخواسته توسط قشر دیگر جامعه بر زنان اعمال شده و یا سد راه شان قرار گرفته است.

محدودیت‌های که توسط حکومت سرپرست در دوره‌ی پیشین بر زنان وضع شده بود، رفتارهای ناپسند اجتماعی و افکاری پلیدگونه‌ای که بعضی افراد درباره‌ی زنان دارند؛ همه این‌ها مضامین اصلی اشعار نادیا انجمن است. این بانوی با درک و درایت تلاش نموده که حکایت‌گر سرنوشت زنان افغانستانی باشد. وی که خودش طعمه این محدودیت‌ها شده بود زبان شعر را وسیله بیان خود انتخاب نموده و درد و رنج زنان را در اشعار شان به خوبی انعکاس داده است.

نادیا زنی است که در محیطی ضد زن شکفته است تا فریادهای در بند کشیده‌ی زنانه را از گلو برآوَرَد. شعرهایش انعکاس دهنده‌ی درد و زجری است که بر زنان افغان روا داشته شده‌ است. دریغا که خود نیز خیلی زود در ابتدای راه هنریش، قربانی اندیشه‌ی زن‌ستیزی در محیط بسته‌ی هرات شده است.

«گلِ دودی» نخستین مجموعه‌ی شعری وی است که از سوی انجمن ادبی هرات به چاپ رسیده است. «یک سبد دلهره» مجموعه دیگری است از اشعار نادیا انجمن که پس از مرگ وی گردآوری و از سوی وزارت امور زنان افغانستان در جوزای (۱۳۸۵)) خ. با مقدمه‌ی دکتور مسعوده جلال وزیر وقت امور زنان انتشار یافته است. در این اواخر دو مجموعه در کنار هم دیوان سروده‌های نادیا را تشکیل می‌دهد که به کوشش محمد شفیع نورزایی و دکتور سام وثیقی در اروپا چاپ شده‌است.

نادیا از آوان کودکی هنگامی که سال‌های ابتدایی مکتب را می‌گذراند به سرودن شعر آغاز نمود. او هنوز دوره مکتب را به اتمام نرسانده بود که حکومت سرپرست فعلی در دوره‌ی قبل بر هرات مسلط گردیده و نادیا نیز هم چون هزاران دختر این سرزمین از ادامه‌ی آموختن درس و فراگیری تعلیم بیرون از خانه باز ماند.

 حس شاعرانه نادیا بود که وی را مخفیانه به «کارگاه سوزن طلایی» که توسط جمعی از فرهنگیان هرات در یکی از گذرگاه‌های هرات تحت پوشش خیاطی ایجاد گشته بود کشانید؛ زیرا در آن زمان خانم‌ها حق حضور در انجمن ادبی هرات را نداشتند و نادیا ضمن ادامه‌ی مکتب، در مکتب خانه‌های مخفی دخترانه به جلسه‌های شعرخوانی، در کارگاه مذکور اشتراک نموده و شعرهایش را در معرض دید فرهنگیان این کارگاه قرار می‌دادند. تا این که سروده‌هایش که نمایان‌گر درد، الم و محدویت‌های زنان هم‌روزگارش بود، در مجموعه‌ی شعری به نام گل دودی شکل گرفت. «نادیا در این مجموعه‌ي شعری نه تنها در بیان درد خود و درد هم‌جنسان خود حکایت‌گر توانمندی است؛ بلکه به عنوان یک شاعر نیرومند توانسته است مهر فردیت دخترانه و زنانه‌ی خود را چنان با صلابت بر شعرش بکوبد که هر خواننده‌یی می‌تواند بدون نگاه به نام شاعر، نشان سراینده‌ی سروده‌های رسالت‌مندانه‌ی زنی آگاه، با دیدگاه، با بینش، با درد و درک از روز و روزگار خود و هم‌نوعانش را بیابد.(منیر، ۱۳۸۵: ۲۷)

غمگینانه‌های نادیا انجمن

این شاعر مستعد هراتی دست باز و توانایی منحصر به فرد در سرایش شعر داشته که وی در اشعار خویش همواره از فلاکت‌های اجتماعی زنان، وضع محدودیت‌های زنان و پیامد محدودیت‌ها؛ با درد، رنج، ناامیدی، تنهایی،  اسارت و مرگ سخن زده است.

  • یأس و ناامیدی

ناامیدی در اشعار نادیا انجمن بی‌داد می‌کند. وی با سن کمی که داشت نابرابری‌های اجتماعی را به‌خوبی درک نموده و همواره از سختی‌ها و ناملایمتی‌های روزگار سخن زده‌اند. وی محدودیت‌های وضع شده در قبال زنان بی‌انصافی بوده و حق زنان را پایمال شده می‌داند.

از نظر او «نهال‌ها همه در نوبهار می‌میرند»، «قفل بر دروازه جوشیده است»، «در انحنا باید زیست» در آنجا که «به دست و پا و زبان رشته‌های پولادین است» او توانست »صدای شکوه‌های مبهم» هم‌نوعانش شود. اندوه او از دردی بود که جسم و روح هم‌جنس‌هایش را آزار می‌داد، بی‌اهمیت دانستن زن، برخورد نامتعادل و عدم مساوات، توازن جنسیت، سر انجام بی عدالتی و خشونت علیه زن و ناامیدی به آینده و سختی‌های زندگی، ناملایمات روزگارش را در سروده‌های او به وضاحت می‌توان یافت.

آه، دربان!

 بس کن، این کوبیدنت با سنگ بیهوده است

 کلید این‌جاست اما قفل بر دروازه جوشیده است

 برو دربان، برو بگذار گوش مغز من یک دم بیارامد

 من این‌جا با تبار سنگ و آهن سخت خو کردم

مرا با سنگ پیمانیست در هم‌طاقتی بگذار

 با او هم قدم در سنگلاخ صبر می‌گردم

من این‌جا ریشه دارم

 در زمینی آهنین کز ابرهای سربی یک آسمان

 پولاد توفانی است

 مرا، کز شاخه‌هایم دم به دم زنجیر می‌روید ببر از یاد

 برو دربان، برو نگذار دستانت از این پولاد کوبیدن بیازارد

 تو را تاب شکستن نیست

 من اما خوب می‌دانم که آدم، سنگ، آهن

 دست در بازوی هم در انتهای جاده‌های درد

 همراه‌اند

 و از طغیان وحشت‌ها و از جولان ظلمت‌ها

 نمی‌کاهند

 برو دربان، دستان تو خالی نیست

 برو افسانه‌ی سنگین دنیایم به دستانت

 برو وین قصه را در شهر سر تا پا حکایت کن

 بگو در پشت این دیوار سنگی

 دختری با سنگ عقد جاودانی بست

 و در اعماق سختی‌ها به نسل آهنین پیوست

 (انجمن، نادیا(

  • مظلومیت

قوانین سخت‌گیرانه‌ی اجتماعی آن وقت، نادیا انجمن و هم‌فکرانش را در سایه جهالت و در انحصار مظلومیت قرارداده بود.  نادیا به عنوان یک زن در برابر قوانین اجتماعی، پندارها و باورهای جامعه که همواره زن مظلوم واقع گردیده و این مظلومیت توأم با محرومیت بوده است و این که زن همواره به عنوان جنس دوم قلم‌داد می‌شود و حقوق شرعی، انسانی و مدنی‌اش در جامعه سلب می‌گردد؛ هیچ‌کس عنایتی به دقتی بزرگ در نگاه مبهمش نمی‌کند، اعتراض دارد.

 آه

تو چقدر با تمام ساده‌گی غریب مانده‌ای

 هیچ‌کس به زیرکی در رشته‌های رنج

 در رگان پیکر تو پی نمی‌برد

 هیچ‌کس عنایتی به دقتی بزرگ در نگاه مبهمت نمی‌کند

 کسی سیاه پرده را از استوای خانه‌ات نمی‌دَرَد

 کسی لبان بسته‌ی تو را

 به مهمانی شکفتن نگفته‌ها نمی‌برد

  • انزوا

 محدویت‌ها و دور نگهداشتن زن‌ها از هرگونه فعالیت اجتماعی و سیاسی، به انزوا کشیدن و محروم ساختن آن‌ها از حق مسلم شان نیز اندوه و درد نادیا انجمن را فراهم می‌کند، به گونه‌یی که خواننده را نیز دچار اندوه می‌نماید.

الا ای دختران انزوای قرن

 ای راهبان ساکت بیگانه با مردم

 ای مرده در آیین لب‌ها تان تبسم

 بی‌صدا در کنج مهجوری خزیده

 با تبار خاطرات خفته در انبوه حسرت‌ها

  • اسارت

نادیا انجمن زمانی که به شعر روی آورد و کم‌کم سایه‌ی غنامند ادبیات را بر وجود خود حس می‌کرد؛ متأسفانه زمانی بود که هرگونه فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و… زنان منع شده بود. حکومت سرپرست آن وقت زنان را به چهار دیواری خانه‌ محصور نموده و به آن‌ها اجازه فعالیت در انظار عمومی را نمی‌دادند. این وضع و حالت سخت او را متأثر ساخته بود که هست‌شدن خود را «عبث« می‌داند.

 نیست شوقی که زبان باز کنم از چه بخوانم

 من که منفور زمانم چه بخوانم چه نخوانم

چه بگویم سخن از شهد که زهر است به کامم

 وای از آن مشت ستم‌گر که بکوبیده دهانم

 نیست غم‌خوار مرا در همه دنیا به که نازم

 چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم

 من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت

 که عبث زاده‌ام و مُهر بباید به زبانم

 دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت

 من پر بسته چه سازم که پریدن نتوانم

  •  شب‌نشینی و تنهایی

با بسته‌شدن دروازه‌های مکاتب و دانشگاه‌ها به روی دختران و زنان آن دوره، همانند دوره‌ی فعلی خانه‌نشین شده و از فراگیری علم و دانش منع شده بود. با ممنوع قرار دادن فعالیت‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زنان، روان نادیا به شدت آزرده‌ شده بود.

وی از خلوت‌گزینی و تنها نشینی نهایت بهره را می‌جست و وی شب‌ها را بهترین زمان برای تراوش خامه و راز و نیاز با خالق می‌دانست. وی از ظلمت و تاریکی‌های که توسط قشر مذکر بر آنان در آن برهه‌ی زمانی روا داشته شده بود، دل‌گیر و ناآرام بود. او از خلوت‌های تنهایی شبانه لذت می‌برد و در افکار خود غرق می‌شد.

باز تنها منم وجلوه‌ی زیبایی شب

 باز عاشق شده‌ام عاشق تنهایی شب

 باز مردم همه خوابیده و من مست خیال

 جام ها برده‌ام از ساقی رویایی شب

  • مرگ

این شاعر نام‌برده به زندگی معنوی که همانا رخت بربستن از این دنیاست، بیشتر دل بسته و مرگ را آغاز حیات جاویدانی می‌داند. وی چنین باور دارد که با پایان عمر و نفس کشیدن، زندگی جدیدی آغاز می‌شود که آن را پایانی نیست.  وی این دنیا را زندانی بیش ندانسته و از آن به نام غم‌کده یاد می‌کند. نادیا رهایی از این دنیایی فانی را موجب بقا می‌داند نه پایان زندگی.

گر از این تیره‌سرا رخت ببندم چه عجب

 خانه‌ام گوشه یی از ماه خدا خواهد شد

روح من تا دل انوار خدا خواهد رفت

 دل من مأمن آیات بقا خواهد شد

(انجمن، نادیا)

نویسنده: محمدرضا رامز

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا