تحلیل و گفتگو

باتلاق ناامیدی؛ آسیب شناسی وضعیت زنان افغانستان پساجمهوریت

در بیست سال گذشته، زنان افغانستان توانستند که از کنج انزوای خانه پا به عرصه‌ی اجتماع گذارند. طوری که جمهوریت ناکام گذشته، حضور اجتماعی زنان را به عنوان دستاورد خویش در مجامع داخلی و بین المللی بیان می‌کرد. حضور زنان در تمام عرصه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و حتی امنیتی پُررنگ بود.

هرچند انتقادهای زیادی از نوع حضور زنان در همان زمان هم مطرح بود، اما حضور زنان را هیچ کسی نمی‌توانست انکار کند. زنان در عرصه‌ی سیاسی با تبعیض مثبت، یک چهارم پارلمان و شوراهای ولایتی را در اختیار داشتند و در کابینه حضور داشتند. در عرصۀ امنیتی تا معاونت وزارت‌های مهمی چون وزارت دفاع و داخله رسیدند. حوزه‌ی فرهنگی از حضور زنان زیباتر شده بود. در برخی دانشگاه‌های افغانستان حضور دختران در امتحان کنکور از پسران پیشی گرفت. آن‌ها در رسانه‌ها حضور پررنگی داشتند و حوزه‌ی ادبیات، هنر و سینما نیز گواه بر حضور گسترده‌ی زنان بود. زنان در فعالیت‌های اجتماعی نیز حضوری چشمگیر داشتند، نهادهای جامعه‌ی مدنی و احزاب سیاسی حضور زنان را پذیرفته بودند و آنان به راحتی در جامعه در کنار مردان به فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی می‌پرداختند. به طور خلاصه، زنان به آینده امیدوار بودند و تصور می‌شد که آنان بتوانند در کنار مردان، در ساختن آینده‌ی افغانستان نقش فعال خویش را ایفا کنند.

با تسلط حکومت سرپرست بر قدرت، ورق برگشت و زنان به حاشیه رانده شدند. جای امیدواری گذشته را فضای یأس و ناامیدی حال و ترس از آینده‌ای مبهم فرا گرفت. اکنون که بیش از یک و نیم سال از تسلط طالبان بر افغانستان می‌گذرد، موضوع زنان، مهم‌ترین موضوع داخلی و بین المللی افغانستان است. زنان نه تنها از حضور اجتماعی منع شدند که حتی حق آموزش نیز از آنان دریغ شد. با گذشت یک و نیم سال از این اتفاق، بُهت عظیمی سراسر جامعه را فرا گرفته و پرسش مهمی برای همه مطرح شده که چه دلایلی باعث دگردیسی وضعیت زنان شد و چه راهکارهایی می‌توان بر حل این مشکل جستجو کرد؟

برای پاسخ پرسش‌های فوق عمدتاً سه اظهارنظر از طرف کارشناسان مطرح شده است. پاسخ نخست این است که قرائت حکومت سرپرست از دین باعث شده که آنان حضور زنان در جامعه را تحمل نکنند. برخی بر این نظر هستند که آموزه‌های قبیله‌ای به حاکمان کنونی اجازه‌ی حضور زنان در جامعه را نمی‌دهد. گروه سوم بر این باور هستند که زنان وجه المعامله برای به رسمیت شناسی حاکمیت‌شان بر افغانستان قرار گرفته است. البته گروه چهارمی نیز وجود دارد که مجموعه‌ی این عوامل را در سیاست جنسیتی حکومت سرپرست مؤثر می‌دانند.

صرف نظر از این که چه عواملی باعث چنین رویکردی شده، مسأله‌ی مهم این است که به حاشیه راندن زنان از فعالیت‌های اجتماعی، پیامدهای ناگواری بر جامعه گذاشته که به سادگی نمی‌توان آن‌ها را جبران کرد. نخستین پیامد ناگوار سیاست جنسیتی حکومت سرپرست، نارضایتی سیاسی در عرصۀ داخلی و خارجی است. حضور اعتراضی زنان در خیابان‌ها نمود نارضایتی زنان از سیاست جنسیتی حکومت سرپرست است و بررسی فضای مجازی افغانستان عمق این نارضایتی را بیشتر نشان می‌دهد. در عرصه‌ی بین‌المللی نیز نارضایتی جهانی از سیاست جنسیتی طالبان روشن است، طوری که نیاز به توضیح بیشتری ندارد.

من مهسا نیستم که دنیا برایم بجنگد، من یک دختر افغانم؛ قطعه‌ای از پازل فراموش شده

می‌جنگم تا روزی که زن بودن دیگر جرم نباشد

دومین پیامد، پیامد پنهانی‌ای است که کمتر کسی به آن توجه می‌کند و آن عقب افتادن افغانستان از توسعه‌‌ی انسانی است، طوری که افغانستان اکنون، در پایین‌ترین رده‌های شاخص توسعه‌ی انسانی در جهان قرار دارد. زنان به‌علاوه‌ی محرومیت از آموزش، با گرسنگی و بیماری‌های بیشتری مواجه شده و این موضوع، باعث شده که افغانستان در بخش شاخص‌های توسعه‌ی انسانی در حوزه‌ی زنان دستاوردی نداشته باشد.

سومین پیامد، پیامد روانی سیاست جنسیتی حکومت سرپرست است. محرومیت زنان در عرصه‌های گوناگون باعث شده که ناامیدی بین زنان به شدت افزایش یافته و نرخ خودکشی زنان در کشور بالا رود، طوری که روزانه خبر خودکشی زنان در رسانه‌های زیادی انعکاس می‌یابد. گزارش‌ها نشان می‌دهد که مراجعه‌ی زنان به روان‌شناسان برای بهبود، افزایش چشمگیری یافته است. امروزه یکی از نگرانی‌های عمده‌، وضعیت روانی جامعه افغانستان است که به شدت به طرف بحرانی اجتماعی در حرکت است.

چهارمین پیامد، پیامد اقتصادی محدودیت علیه زنان است. ممنوعیت کار زنان، خانواده‌های با سرپرستی زنان را آسیب جدی زده است. زنانی که تنها نان آور خانواده بودند، با محدودیت‌های کار مواجه شده و نرخ فقر را در کشور بالا برده اند. از سوی دیگر، اقتصاد جامعه‌ی متوسط شهری افغانستان متکی بر کار زن و مرد خانواده است و محرومیت زنان، این خانواده‌ها را به سوی قشر زیر خط فقر جامعه سوق داده است.

نهایتاً؛ مهاجرت پیامد مهم دیگری است که زندگی خانواده‌ها را متأثر ساخته است. بسیاری از زنان فعال در حوزه‌های مختلف مجبور به مهاجرت شده اند و برخی از خانواده‌ها، به خاطر محرومیت دختران شان از آموزش، مجبور شده اند که ترک وطن کنند. مهاجرت باعث فرار مغزها و نیروهای متخصص جامعه شده و معلوم نیست که چگونه می‌توان این خلاء را در سال‌های آینده پر کرد.

با توجه به پیامدهای ناگوار سیاست جنسیتی طالبان بسیاری از دلسوزان جامعه در صدد یافتن راه حلی هستند که زنان دوباره به فضای فعالیت اجتماعی برگردند. برخی بر این نظر هستند که فشار جامعۀ جهانی می‌تواند راهگشا باشد. برخی دیگر بر این نظر هستند که مشکل زنان باید از طریق رایزنی‌های داخلی حل گردد. واقعیت امر این است که فشارهای بین المللی و تلاش‌های داخلی به بن بست خورده و دورنمای روشنی برای احقاق حقوق زنان حداقل در کوتاه مدت به نظر نمی‌رسد.

نگارنده بر این باور است که تلفیقی از تلاش‌های داخلی و فشارهای بین المللی می‌تواند زنان و جامعه را از این باتلاق ناامیدی نجات دهد. در این میان نقش روحانیون در این برهه‌ی حساس تاریخی بیشتر از سایر گروه‌های اجتماعی است. جامعه‌ی روحانیت افغانستان مسئولیت تاریخی دارد که با موضع گیری روشن در باب آموزش زنان و حقوق اجتماعی آنان، نقش خویش را ایفا نماید. سکوت مردان جامعه‌ی افغانستان، به ویژه جامعه‌ی روحانیت به سادگی از حافظه‌ی تاریخ زدوده نخواهد شد و یقیناً تاریخ و نسل‌های بعدی در مورد همه‌ی ما قضاوت خواهد کرد.

نویسنده: داوود عرفان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا